اخبار اقتصادیخبرگزاری تسنیم

عطر صدر ـ ۱۳ | سیاست‌ورزی شهید صدر به روایت آیت‌الله شاهرودی

به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم؛ شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر، از آیت‌الله سید محمود هاشمی شاهرودی با تعبیر «ثمره وجودم» یاد کرده بود. همین ارتباط ویژه، مسیر مبارزاتی آیت‌الله شاهرودی علیه رژیم بعث را شکل داد. درباره ارتباط شهید صدر، و مبارزات او و نسبت آیت‌الله شاهرودی با این شهید بزرگوار در بخش یازدهم از همین پرونده (عطر صدر – ۱۱) مفصلاً نکاتی ذکر شد. متن زیر، بخش دوم از تنها روایت جامع آیت‌الله شاهرودی درباره استاد گرانقدرش شهید صدر است. این گفت‌وگو در سال ۱۳۸۶ توسط محقق گرانقدر آقای محمدرضا کائینی انجام شده است و نسخه پی‌دی‌اف آن بر تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی موجود است.

از همین پرونده بیشتر بخوانید

در بررسی واپسین فصول سیاسی حیات ایشان، بهتر است بحث را از این نقطه آغاز کنیم که پس از رحلت آیت‌الله العظمی حکیم، با توجه به احترام و علاقه آیت‌الله شهید صدر، علت ورود ایشان به عرصه مرجعیت را چه می‌دانید؟ آیا مرجعیت رشیده ای که مد نظر ایشان بود، محقق نشده بود و لذا ورود به این عرصه را ضروری تشخیص دادند؟ یا عامل دیگری در این تصمیم، دخیل بودند؟

دو عامل در ورود ایشان به عرصه مرجعیت مؤثر بودند. در ابتدا ایشان به دنبال همان مرجعیت رسمی حوزه بودند و مخصوصاً بیشتر آقای خویی را تأیید می‌کردند، چون اعتقاد به اعلمیت ایشان داشتند و شاگردشان هم بودند. دو مسئله عامل این تصمیم شد. یکی تصوری شبیه به تصور امام بود که به آیت الله بروجردی داشتند. می‌دانید که یکی از پایه گذاران آمدن آیت الله بروجردی به قم، امام (ره) بودند. از ایشان حمایت کردند، ولی به تدریج مشاهده کردند که این مرجعیت با تمام امتیازاتی که داشتند، در اثر فضایی که برایشان ایجاد شده بود، آن اهداف بلندی که امام (ره) دنبال می‌کردند، نه تنها پیگیری نمی‌کردند، بلکه وضعیت داشت بر عکس هم می‌شد.

آیت الله خویی در کتاب «التسلیحات الخطیره» شاه را تکفیر کردند.در مسائل مربوط به فداییان اسلام و شهید نواب صفوی و مبارزه با رژیم و امثال اینها، امام (ره) می‌دیدند که ایشان خیلی وارد نمی‌شوند، البته احترام آیت الله بروجردی، همچنان از جانب امام (ره) قویاً مراعات می‌شد. همین وضعیت هم در عراق برای آقای صدر پیش آمد. ابتدا خیلی به آقای خویی امیدوار بودند. نمی‌دانم چقدر در مورد تاریخچه آقای خویی اطلاع دارید. ایشان از لحاظ شخصی و صرف نظر از اطرافیانش، مرجع بسیار آزاده و خوش‌فکری بودند. در پانزده خرداد، آقای خویی فعال‌ترین مرجع نجف بودند. التسلیحات الخطیره را نوشتند و شاه را تکفیر کردند. حکم کفر شاه را صادر کردند.

ایشان بود که نیمه‌های شب به سراغ آقای حکیم رفت و گفت آقای خمینی را گرفته‌اند و ممکن است اعدام کنند. در آن موقع آقای خویی مرجع نبودند و مثل خود امام (ره)، در حوزه استاد بودند و شأن بالایی داشتند و فضلای زیادی در درسشان حاضر می‌شدند. ایشان در آن وقت نسبت به مراجع قبل هم انتقاد داشتند و می‌گفتند برای خدمت به اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی می‌شود از مرجعیت استفاده‌های بسیاری برد و حتی به شکلی تحقق منویات کلان اسلامی و اجرای احکام اسلامی را مطرح می‌کردند.

فتاوای ایشان در بسیاری از مسائل به این شکل است. ایشان فتاوای حکومتی خوبی هم دارند، علت هم همین آزادی فکر ایشان است. اندیشه آقای خویی قبل از اینکه به مرجعیت برسند؛ در این عرصه‌ها خیلی باز بود. هر کس با ایشان صحبت می‌کرد؛ به این نتیجه می‌رسید که ایشان اطلاعات حقوقی اش خیلی زیاد است، مسائل مفهومی اسلامی را خیلی کامل می‌دانستند، اسلام را به عنوان یک نظام، قبول داشتند. مثلاً ایشان تمام حکومت‌های غیر اسلامی را نامشروع می‌دانستند و فتوایشان این بود که از نظر اموال هم، آنها را مالک نمی‌دانستند و لذا کارمندانی که حقوق می‌گرفتند، دچار مشکل می‌شدند، چون حقوق آنها را مشروع نمی‌دانستند و می‌گفتند تا حکومت اسلامی نباشد و مشروعیت آن از طرف شارع امضا نشود، مشروع نیست. تمام مقلدین ایشان مشکل پیدا کرده بودند، چون ایشان می‌گفتند این حکومت‌ها شرعی نیستند. در حالی که امام (ره) که بحث حکومت اسلامی را بیشتر هم مطرح کرده بودند، این حکومت‌ها را مالک می‌دانستند، ولی آقای خویی مالک نمی‌دانستند و فتاوای آقای خویی در این قسمت، خیلی عجیب است.

در این قسمت‌ها افکارشان بلند بود. مطالعات عمومی‌شان هم خیلی خوب بود. حافظه خیلی خوبی هم داشتند و آقای صدر هم که سال‌ها شاگرد ایشان بودند؛ گمان می‌کنم این بحث‌ها هم بینشان رد و بدل می‌شد و خیلی به آقای خویی خوش بین بودند و بخصوص بعد از دوران آخر مرجعیت آقای حکیم که چالش با حکومت زیاد شده بود، آقای صدر تصور می‌کردند آقای خویی می‌توانند همان راه آقای حکیم را ادامه بدهند و با این امید بر رجوع به ایشان تأکید می‌کردند و با خود ایشان هم در ابتدای کار قول و قراری گذاشته بودند. این آقای حکیم که بعداً به اینجا آمد و در دیوان عدالت اداری قاضی شد و فوت کرد، خدا رحمتش کند؛ ایشان داماد آقای خویی بود و آن وقت کار فرهنگی می‌کرد. قبل از مرجعیت آقای خویی در دانشکده کلیه الفقه در نجف که متعلق به آقای مظفر بود، درس می‌داد. بعد از مرجعیت آقای خویی، تدریس را رها کرد و در بیرونی آقای خویی بود. ایشان هم آدم فرهنگی، امروزی، مطلع و خوش قلمی بود. خود ایشان قول و قرارهایی با آقای صدر و با ما داشت مبنی بر اینکه سعی شود وکلای آقای حکیم که مبارز و با صدام مخالف هستند، تأیید شوند و کسانی که با دولت‌اند و یا آدم‌های مشکوکی هستند، وکالت به آنها داده نشود. قول و قرارها هم محکم و استوار گذاشته شده بودند و لذا آقای صدر خیلی امید داشتند. آقای صدر بعد از مدتی دیدند که این کار انجام نمی‌شود یا عکس آن انجام می‌شود و حتی به کسانی وکالت داده شده که سابقه کمونیستی داشتند، سابقه ضد دینی داشتند و یا در بصره و امثالهم، شهرت‌های خاصی داشتند. ایشان هم خیلی ناراحت شدند.

دستگاه آقای خویی به تدریج از کنترل ایشان خارج شد و کاملاً مشخص شد که افق فکری باز یک مسئله است و مدیریت یک مسئله دیگر و ایشان نتوانستند اطرافیان خود را مدیریت کنند. آقای صدر از این جهت به تدریج مأیوس شدند و لذا با بیت ایشان قطع رابطه کردند، ولی با خود ایشان بعضی وقت‌ها سلام و علیکی داشتند. بیت آقای خویی هم دیگر رابطه شان با ایشان قوی نبود و امید ایشان تبدیل به یأس و افسردگی شد. دو سال طول نکشید که یک دفعه وضع به این شکل عوض شد. حتی خود آقای حکیم را هم که آدم خوش فکری بود، پسران آقای خویی از جمله آسید عباس آمدند و بیرونش کردند که به ایران آمد. اصل ایشان شوشتری بود و با برخورد بدی هم ایشان را بیرون کردند. بیت آقای خویی به دست کسانی افتاد که واقعاً خیلی معتقد به مسائل مبارزاتی و اجتماعی نبودند، بلکه بر عکس. و لذا این به نظر من یک علت بود.

عامل دیگر هم فشار مردم به آقای صدر برای تصدی مرجعیت بود. ایشان از نظر فکری، بحث‌های سیاسی و اجتماعی در کل عراق بی نظیر و در جهان اسلام کم نظیر بودند. کتاب‌ها و مقالات و صحبت‌های ایشان عمق عجیبی داشتند. چه از داخل چه از خارج عراق، ارتباطات زیادی با ایشان برقرار می‌شد. ایرانی‌هایی که در خارج بودند به آنجا زیاد رفت و آمد می‌کردند. مبارزانی بودند که بعضی از آنها قوم و خویش ایشان هم هستند، مثل آقای صادق طباطبایی و اعضای انجمن‌های اسلامی که می‌آمدند و می‌رفتند. آقای یزدی و امثال اینها، هم به لبنان و نزد آقای موسی صدر می‌رفتند و هم در نجف نزد ایشان می‌آمدند و جذب افکار و آرای علمی و سیاسی ایشان می‌شدند.

آقای صدر در همه بخش‌ها امتیازات فوق‌العاده ای داشتند، بی نظیر بودند. در هر جلسه‌ای هر کسی سوالی داشت، به محض اینکه ایشان لب به سخن می‌گشودند، مخاطب مجذوب ایشان می‌شد. خیلی فوق‌العاده بودند. ایشان به هر حال درس اصول گفته بودند، فقه گفته بودند و شاگردانی را تربیت کرده بودند که در کشورهای عربی، مخصوصاً داخل عراق و لبنان رفت و آمد داشتند و اینها به تدریج اصرار داشتند که از ایشان تقلید کنند. همین‌ها مثلاً حاشیه‌ای را که ایشان بر عروه و یا منهاج الصالحین نوشته بودند، در صدها نسخه استنساخ می‌کردند. نزد خیلی‌ها اعلمیت ایشان ثابت شده بود و می‌خواستند از ایشان تقلید کنند و آن روحیه و شرایط انقلابی و عشق و علاقه هم مزید بر علت می‌شد. این موج، مخصوصاً در جوان‌ها به شدت به راه افتاده بود و در بعضی از علما مخصوصاً علمای بزرگ در استان‌های عراق هم دیده می‌شد، از جمله آسید میر محمد قزوینی در بصره که از فضلا و مجتهدین بودند و دفاتر بحث فقه ما و امثال اینها را خواسته بودند، اینها را خوانده بودند و بحث‌های فقهی را با بحث‌های کتابی آقای خویی که خیلی‌هایشان از جمله التحقیق چاپ شده بود؛ تطبیق می‌دادند و همین طور مستمسک آقای حکیم، ولی چون زمان حیات آقای حکیم بود و اعتقاد به اعلمیت آقای حکیم پیدا کرده بودند، می‌گفتند از لحاظ شرعی مکلفیم و نمی‌توانیم به کسی غیر از ایشان ارجاع بدهیم، اما آقای آسید محمد قزوینی، دو سه بار پسرهایشان و عشایر بصره را نزد آقای صدر فرستادند و این نمایانگر تمایل عمیق آنها به آقای صدر بود. بعد از فوت آقای حکیم، بعثی‌ها با ایشان برخورد کردند و چون ایشان شناسنامه کویتی داشتند، به آنجا فرار و همان جا هم فوت کردند. الان هم یکی از پسرانشان در آنجا قاضی هستند و امامت جماعت مسجد را به عهده دارند.

به هر حال، ایشان بارها پسرهایشان را نزد آقای صدر فرستادند و هر چه هم ایشان می‌گفتند که من متصدی نیستم و آنها را به بقیه مراجع، از جمله آقای خویی ارجاع می‌دادند، قبول نمی‌کردند. آنها از جلسه که بیرون می‌آمدند، دوباره مطالب ایشان را می‌گرفتند و استنساخ می‌کردند و یا استفتا می‌کردند و ایشان مجبور می‌شدند جواب بدهند. این دو عامل دست به دست هم داده بودند و واقعاً خواست عمومی مردم عراق بود، مخصوصاً جوان‌ها و طلبه‌ها و کسانی که از مراتب علمی ایشان اطلاع پیدا کرده بودند که تعدادشان کم هم نبود. این شرایط و وضعیت بیت آقای خویی، سبب شدند که ایشان مرجعیت را بپذیرند؛ ولی فوق‌العاده با احتیاط این کار را کردند. ایشان مثلاً اجازه ندادند حاشیه شان بر منهاج الصالحین را در عراق چاپ کنیم. من به لبنان رفته بودم و اولین کتاب تقریرات اصول ایشان را چاپ کردم. اولین کتاب اصول را که در واقع جلد آخر تعارض الادله است، در سال ۱۳۹۲ هجری قمری در لبنان چاپ کردم. آقای آقا موسی آنجا بودند و خیلی هم به ما کمک کردند که بتوانیم آن را در دارالکتاب اللبنانی چاپ کنیم که از انتشارات بسیار معتبر لبنان بود و کتابهای مدرسه ودانشگاهها را چاپ می‌کرد و کتابهای دیگر را قبول نمی‌کرد، ولی مسئول آنجا که آقایی بود به نام حسن الزین، از مریدان آقا موسی صدر و به بیت صدر علاقه داشت. آقا موسی سفارش کردند و او هم کتاب را به شکلی بسیار شکیل چاپ کرد.

شهید صدر شرط کرده بودند که روی کتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم، «سید محمد باقر صدر». ابداً القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند.آقای صدر در لبنان هم شاگردان زیادی داشتند. از همان جا برایشان نوشتم که در این جا شاگردان شما دارند حواشی شما را استنساخ می‌کنند؛ بنابراین اجازه بدهید اینها را چاپ کنیم. باز هم ایشان یک جواب مثبتی ندادند، ولی بالاخره ما آنجا با طلبه‌های لبنانی و یک آقایی به نام شمس‌الدین جمع شدیم و این را چاپ کردیم. اولین حاشیه ایشان بر منهاج الصالحین را در انتشارات دارالتعارف که متعلق به آقای عزیزی بود و حالا هم هست، چاپ کردیم. من این را چاپ کردم و در انبار آنجا گذاشتم و به نجف آمدم و به ایشان گفتم، «بالاخره این کتاب چاپ شده، شما صریحاً نگفتید چاپ نکنید و ماهم فضولتا چاپ کردیم. اگر نمی‌خواهید همان جا در انبار باشد، هر وقت تصمیم گرفتید پخش شوند و به تدریج به کتابخانه ها بیایند، پخش می‌کنیم.» بعد گفتم که هر کسی آمد مجانی به او می‌دهیم و نمی‌فروشیم. می‌خواهم عرض کنم که به این شکل و با کمال بی رغبتی پذیرفتند. شرط هم کرده بودند که روی کتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم، «سید محمد باقر صدر». ابداً القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند. عین همان حالت‌های جوانی امام (ره). امام (ره) هم قبول نمی‌کردند که رساله شان چاپ شود تا آقای مشکینی چاپ کردند و بعد هم دستور داده بودند که القاب روی جلد را سیاه کنند. هنوز هم آن نسخه‌ها هستند. به هر حال، چون نیاز به تدریج زیاد شد و از نظر بحث‌های سیاسی و اجتماعی مبارزاتی، فاصله ایشان با آقای خویی زیاد شد و میان مردم مورد توجه قرار گرفتند، این اتفاق افتاد و ایشان به رغم میل خود وبا احتیاط بسیار زیاد، مرجعیت را پذیرفتند.

تحلیل برخی از شاگردان و نزدیکان ایشان این است که مرجعیت ایشان عمدتاً از سوی جوانان دانشگاهی و طلبه‌های جوان، به ویژه طلبه‌های لبنانی و عشایر عراق مورد استقبال قرار گرفت، اما از طرف حوزه علمیه نجف بنا بر دلایلی از جمله به گفته برخی از آگاهان، به دلیل حسدهایی که وجود داشت، چندان مورد اقبال واقع نشد، نظر شما چیست؟

بیشتر طلبه‌های عرب و لبنانی از مرجعیت ایشان استقبال کردند. البته عده‌ای از طلبه‌های ایرانی هم که در اخراج‌ها به ایران آمدند، به ایشان معتقد بودند. ایشان تا قبل از تصدی مرجعیت، از نظر علمی مورد قبول همه بودند و اکثر شاگردان ایشان هم ایرانی بودند. آنهایی هم که نمی‌آمدند، حسرت درس ایشان را می‌خوردند، ولی می‌گفتند ما می‌ترسیم بیاییم، چون رژیم بعث نسبت به ایشان حساس بود. مثل مرحوم آقای حکیم که به ضدیت با رژیم شهرت داشتند. بحث حزب الدعوه و مسائل حزبی هم بود. اینها یک مقدار حالت توقف در طلبه‌ها ایجاد می‌کرد، ولی همان طور که عرض کردم اغلب شاگردان ایشان طلبه‌های ایرانی بودند و فضلای اصلی پیرامون ایشان هم ایرانی بودند. در میان طلبه‌های لبنانی کسی به فضل طلبه‌های ایرانی نبود. خود ایشان هم توجهشان بیشتر متوجه ایرانی‌ها بود. سپس موضوع تصدیگری و بحث رساله به میان آمد. بعد هم که بین تشکیلات آقای خویی و تشکیلات امام (ره)، درگیری خیلی شدید شد.

تعداد زیادی از طلبه‌های ایرانی اعلمیت آقای خویی را نسبت به امام (ره) قبول نداشتند و این خودش اولین جدایی بود که شکل گرفت. آقای صدر سعی کردند این جدایی را با رفت و آمد خدمت امام (ره) و استقبال از بحث ولایت فقیه و سفارش کتاب ایشان به طلبه‌ها، حل کنند. ایشان اعتقاد داشتند که این کتاب نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت است و خیلی از این کتاب تجلیل کردند. ایشان سعی می‌کردند پیش آقایانی که نزد ایشان می‌آمدند، یک مقداری وضعیت را جبران کنند. بعد هم بخش سنتی تشکیلات آقای خویی که مبارزه به این شکل را قبول نداشت، از ایشان جدا شد و حوزه به این معنا از ایشان کناره گرفت. البته هر دو طرف، جنبه‌های علمی و فقهی و فکری ایشان را قبول داشتند، اما برای تشکیلات آقای خویی سوال ایجاد شده بود که چطور ایشان در ابتدا همه را به آنها ارجاع می‌داد و حالا نمی‌دهد و لذا خیلی شدید برخورد می‌کردند. همین آقای فقیه ایمانی، داماد آقای خویی که الان کسالت دارند و کارهای تشکیلات دست او بود، با آقای صدر جلسه مفصلی داشت که شما چطور آن روز آن طور عمل کردید و حالا این طور عمل می‌کنید؟ اینها قبلاً با هم رفیق بودند. آقای فقیه ایمانی اصفهانی است. برادرشان آقای کمال وکیل امام (ره) بود وایشان که آقا جلال است، وکیل و داماد آقای خویی بود. آن موقع که نجف درس می‌خواند، با آقای صدر رفیق بود و خیلی گلایه داشت که با وجود علاقه‌ای که به استاد داشتید و آن سوابقی که من می‌دانم، چرا این کار را کردید؟

یک خاطره جالبی هم آقای صدر برای ما نقل می‌کردند. می‌گفتند آن وقتی که این آقا جلال تازه از ایران آمده بود و هنوز ازدواج نکرده بود، درس مرحوم آشیخ حسین حلی می‌رفت. آقای حاج حسن آقای سعید و بعضی از طلبه‌های ایرانی که اینها درس آقای خویی می‌رفتند، در درس ایشان هم شرکت می‌کردند. آقای حاج شیخ حسین حلی هم از علمای زاهد، عابد و بی ادعای درویش مسلک، ولی فاضل و از شاگردان مرحوم میرزای نائینی بود. قبل از آمدن امام (ره)، درس مهم بعد از درس آقای خویی، درس ایشان بود. بعد که امام (ره) آمدند، درسشان، درس مفصلی شد، ولی تا آن وقت، درس آقای حاج شیخ حسین از درس‌های مهم بود و طلبه‌های فاضلی داشت. ایرانی‌ها هم خیلی علاقه داشتند و ایشان هم نزد مرحوم میرزای نائینی درس خوانده بود و مثل ایشان فارسی درس می‌داد، طلبه‌های ایرانی خیلی به درس ایشان می‌رفتند. اوایل آقا جلال چند جلسه درس آقای خویی را می‌رود و بعد دیگر نمی‌رود. آقای صدر از او می‌پرسند که چرا دیگر درس آقای خویی نمی‌آیی؟ پاسخ می‌دهد که حاج شیخ حسین دقیق‌تر و بهتر است. آقای صدر می‌گویند خب حالا هر دو را برو. می‌گوید که نه، این کافی است. مدتی از این ماجرا گذشت تا بحث مصاهرتش با آقای خویی شروع شد و بعد هم انجام گرفت و به درس ایشان آمد.

آقای صدر می‌گفتند یک بار به شوخی به او گفتم، «معلوم شد یکی از ادله اعلمیت، مصاهرت است. آن موقع، این همه به تو می‌گفتیم این درس بیا نمی‌آمدی، حالا که داماد شدی می‌آیی؟» و درس حاج شیخ حسین را هم ترک کرد. خلاصه ایشان آمد عراق و خیلی حساس بود که شما چرا این کار را کردی و آقای صدر هم پاسخ‌هایی به ایشان دادند. مقصودم این است که جریان حوزه با ایشان، یک جریان سیاسی بود، وگرنه یک مبنای اصولی نداشت. طلبه‌های ایرانی هم که آنجا می‌آمدند، از اخراج می‌ترسیدند و دو سه بار، همه را اخراج کردند. آقای سلطانی آمده بودند و می‌خواستند بمانند. خانه هم گرفتند. می‌دانید که باجناق آقای صدر بودند. خود آقای صدر چقدر زحمت کشیدند تا خانه‌ای برایشان تهیه کردند؛ ولی همان شب بعثی‌ها شروع کردند بین کربلا و نجف عده‌ای را گرفتن و بعد هم آنها را به مرز فرستادند. من و آقای صدر با هم در خانه جدید آقای سلطانی به دیدنشان رفته بودیم. ایشان گفتند اینها وحشی هستند و من نمی‌توانم اینجا بمانم. شاید دو سه هفته‌ای بیشتر نبود که خانه را گرفته و اثاث مرتب و خوبی درست کرده و خانواده شان را هم آورده بودند. گفتند فردا بچه مرا، خانواده مرا یا خودم را بگیرند بفرستند، خانواده‌ام اذیت می‌شوند. اینها وحشی هستند. اینجا کسی نمی‌تواند بماند و لذا کوچ کردند و برگشتند. مقصودم این است که چنین شرایطی بود و اینها از این ابزار اخراج، خیلی استفاده کردند، به این شکل که فلانی، درسش حساس است و اگر کسی آنجا برود، او را می‌گیرند. یا بحث سیاسی بودن آقای صدر که می‌گفتند خیلی دقیق است، خیلی فاضل است، خیلی ملاست، ولی سیاسی است. سیاسی هم در آن جو سنتی نجف، بخصوص در میان طلبه‌های ایرانی، غیر از آنهایی که در اطراف امام (ره) بودند، چیز غریبی بود و خیلی از این مسئله وحشت داشتند و خلاف شأن حوزه می‌دانستند که فرد وارد بحث‌های سیاسی شود. معتقد بودند دین از سیاست جداست و مخصوصاً حوزه باید از سیاست جدا بماند. این خیلی معمول بود و از این اهرم، علیه ایشان خیلی استفاده می‌شد. این حالت در طلبه‌های لبنان اثر نمی‌کرد، چون اهل آنجا بودند و درگیر بودند. جوان‌ها هم که اساساً مبنایشان مبارزه و این صحبتهاست. آقای صدر بالقوه پتانسیل بسیار بالایی برای مرجعیت داشتند، چون هم از نظر فقهی بسیار روشن بودند، هم از نظر مسائل فکری خیلی مسلط بودند.

جامعیت خاصی هم داشتند. مثلاً مرحوم مطهری که خدا رحمتشان کند؛ در بحث فلسفه و جامعه نظرات خیلی خوبی دارند و آقای صدر هم خیلی به ایشان علاقه داشتند، ولی در مبحث فقه نه کتابی دارند، نه شاگردی را تربیت کرده اند. مواریث فقهی شهید صدر در حال حاضر هم محل مراجعه اهل دقت است. الان طلبه‌های فاضل قم می‌گویند در درس خارج تا کسی متعرض نظریات شهید صدر نشود، می‌گویند این درس کاملی نیست. تقریرات چاپ شده و بحث‌های ایشان دارد حالت تسلط پیدا می‌کند و مثلاً در مسائل اصولی و بحث‌های خارج فضلا و اساتید قم که دارند جای پیرمردها را می‌گیرند، بحث‌های ایشان دارد سایه می‌اندازد. شاگردان خوب آقای آمیرزا جواد آقا تبریزی که حالا در قم درس خارج می‌دهند، اگر متعرض نظریات شهید صدر نشوند، شاگردها جمع نمی‌شوند و می‌گویند این حرف‌های جدید را هم بگویید. شبیه بحث‌های خود آقای خویی در فقه و در رجال، چون در معجم و امثالهم در این قسمت کارکرده و اگر کسی بخواهد بحث رجالی کند، اگر نظریات آقای خویی در معجم را نگوید از او علت را می‌پرسند. یا مثلاً شرح عروه آقای خویی، انصافاً هر کس از اساتید که بخواهد درس بدهد، یکی از این کتاب زیربغلش است و نمی‌تواند نگوید. عین همین وضعیت درباره اصول آقای صدر ایجاد شده، البته فقه را زیاد بحث نکرده اند، غیر از همان سه چهار جلد طهارت که چاپ شده، ولی اصول کامل است، چون ایشان دو دوره اصول گفتند و بعد هم چاپ شد. آقای صدر یک حالت جامعیت خاصی داشتند. بالقوه این آمادگی از نظر پذیرش حوزه‌ها در ایشان خیلی زیاد بود، ولی جریانات سیاسی، تقدیر ایشان را جور دیگری رقم زد که از جنبه‌های علمی واقعاً جای تأسف دارد، ولی از جنبه جهاد و ایثار و شهادت‌، خداوند این را برای ایشان تقدیر کرده بود که از مقامات خیلی عالی است…

به گزارش تسنیم، بخش بعدی از این گفت‌وگو که طی روزهای آتی منتشر خواهد شد، به فراز و فرودهای سیاسی در نسبت شهید سیدمحمدباقر صدر با نهضت امام خمینی اختصاص دارد.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اخبار مشابه

دکمه بازگشت به بالا