داستان سیدحسن نصرالله ـ ۲۸|آوارگی مسلمانان پس از قتل عام

خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و حالا قسمت بیست و هشتم آن پیش روی شماست.
پیش͏تر توضیح داده͏ایم که جنگ داخلی لبنان را باید نقطه عطف زمانه «سیدحسن نصرالله» دانست که مسیر زندگی وی را تغییر داد. اولاً «حزبالله لبنان» و شمایل فعلی «مقاومت اسلامی لبنان» نتیجه مستقیم ـ و به تعبیری: فرزند ـ جنگ داخلی لبنان است؛ ثانیاً شخص سیدحسن نصرالله نیز زندگیاش در اثر این جنگ داخلی کاملاً دگرگون شد. در اثر این جنگ، خانوادهاش از بیروت به جنوب بازگشتند و نهایتاً سیدحسن راهی عراق شد تا با شهید «سیدعباس موسوی» آشنا شود و در مسیر جهاد و مقاومت قرار گیرد.
یکی از تلخترین ابعاد جنگ داخلی لبنان، آواره شدن خانوادههای غیرنظامی لبنانی بود
در فصل دوم این سلسلهمقالات، طی قسمتهای چهارم تا بیست و یکم به بررسی ریشههای جنگ داخلی لبنان پرداختیم. در این راستا، از زمینههای تاریخی و اجتماعی جنگ داخلی شروع کرده و در ادامه به نقش کشورهای خارجی در آن پرداختیم. در این میان به جریانشناسی طرفین اصلی درگیری را مورد توجه قرار داده و به صورت خاص دو قطب اصلی یعنی «حزب کتائب» به عنوان محور «راست افراطی مارونی» و «کمال جنبلاط، رهبر حزب سوسیالیست پیشرو» به عنوان محور «جناح چپ» را معرفی کردیم.
از قسمت بیست و دوم وارد فصل سوم این سلسلهیادداشت شدیم که به بازخوانی «وقایع مهم روزهای ابتدایی جنگ لبنان» اختصاص دارد. در اینجا به صورت خاص وقایعی مد نظر است که به صورت مستقیم بر روی زندگی شخصی و خانوادگی شهید سیدحسن نصرالله اثر گذاشت. در این فصل تمرکز ما بر «تشریح وقایع تاریخی بر اساس ترتیب زمانی» است و از این منظر میتوان قسمت نهم با عنوان «فاجعه بزرگ عین الرمانه» را به عنوان مقدمه این فصل در نظر گرفت.
در قسمت بیست و دوم به موج ترور و آدمربایی در بیروت پرداختیم و توضیح دادیم که بعد از ترور «معروف سعد» و در ادامه «فاجعه عین الرمانه»، موج ترور و آدمربایی سرتاسر لبنان و خصوصاً بخش غربی شهر بیروت را در بر گرفت. همین آدمرباییها کار را به جایی رساند که جناح مقابل (چپ) به مقری حمله کند که آن را مرکز ناامنی و گروگانگیری غرب بیروت میدانست. به این ترتیب «نبرد هتلها» آغاز شد که فاز نخست آن را در قسمتهای بیست و سوم و بیست و چهارم تشریح کردیم. در قسمت بیست و پنجم، نشان دادیم که رژیم صهیونیستی در عرصه دیپلماتیک و امنیتی (داخل فلسطین اشغالی) با مشکلات جدی مواجه شده بودیم و اصرار داشت زودتر جنگ داخلی لبنان کلید بخورد؛ به طوری که جبهه جدید و مهمی علیه سازمان آزادیبخش فلسطینی باز شود. در همین راستا، «فالانژهای وابسته به حزب کتائب» ارتکاب بیپروای جنایت برای تحریک مسلمانان را در دستور کار قرار دادند. در قسمت بیست و پنجم ماجرای «قرآنسوزی» را شرح داده و در قسمت بیست و ششم به «تجزیه اجتماعی لبنان» پرداختیم.
اردوگاههای آموزشی گردانهای «بیجین» (یگانهای ویژه نبرد شهری شاخه نظامی کتائب)
ماجرای جنگ داخلی لبنان را از هر سویی که بازخوانی کنیم، به نقش محوری حزب کتائب در شروع جنگ میرسیم!
در قسمت بیست و هفتم، ساعات نخست «شنبه سیاه» را به روایت عامل اصلی این جنایت یعنی «جوزف سعاده» بازگو کردیم. او به صراحت، بیپروایی خود در قتل عام کورکورانه همه عابران در منطقه مسلماننشین را شرح داده است. در همان قسمت، اشاره کردیم که ماجرا از کشف جسد چهار عنصر حزب کتائب شروع شد که خشم فالانژها را برانگیخت و آن جنایت را رقم زد. در آنجا توضیح دادیم که تا امروز ادله کافی وجود ندارد تا عاملان اصلی قتل آن ۴ شبهنظامی را شناسایی کنیم و منطقاً باید احتمال نقشآفرینی سرویسهای خارجی را جدی گرفت. در این قسمت، به ادامه ماجرای شنبه سیاه میپردازیم.
قتل عام صبح شنبه؛ اقدامات تحریک کننده یا برنامهای از پیش طراحی شده؟
در قسمت پیشین با عنوان «به رگبار بستن مسلمانان»، بخشی از ماجرای شنبه سیاه را به نقل از کتاب «انا الضحیه والجلاد انا» را ارائه کردیم. در روایت این کتاب – و تمامی منابع نزدیک به حزب کتائب – تلاش میشود تا ادعا کنند آنچه در کشتار بیرحمانه مسلمانان رخ داد صرفاً یک اقدام خودسرانه یک فرمانده شبهنظامیان بود که در اثر داغ از دست دادن فرزندش دچار جنون شده بود. در این بند نشان میدهیم که این روایت، نمیتواند قابل اعتماد باشد. دست کم اینکه بخشی از رهبران اصلی و فرماندهان شاخه نظامی حزب کتائب، به دنبال بهرهبرداری از مرگ ۴ عنصر خود بودند تا کشور را به چاه جنگ داخلی بیندازند.
نمایی از کتاب «انا الضحیه والجلاد انا» (من هم قربانی هستم هم جلاد!) نوشته «جوزف سعاده»
جوزف سعاده از فرماندهان ارشد فالانژها (شاخه نظامی حزب کتائب) و فرمانده میدانی فاجعه بزرگ «شنبه سیاه» است
جوزف سعاده در مورد نوع مواجهه سران حزب کتائب در حین به رگبار بستن مسلمانان بیروت میگوید: «در حالی که مسلمانان را به رگبار بسته میبستم، برخی از سران حزب سر رسیده و فریاد زدند: «دیوانهها، کشور را به آتش میکشید.» او نامی از این رهبران نمیبرد؛ اما واکنش وی به این “برخی از سران حزب” چه بود؟ خودش میگوید: «جلوی پای وی تیراندازی کردم. جوانان همراه من در گردان “بی جین” (شاخه نظامی حزب کتائب) نیز همین کار را تکرار کردند.» همین اقدام جوزف سعاده باعث میشود تا این «برخی از سران حزب» صحنه را ترک کنند! حال باید دید که در ادامه رهبران حزب کتائب به چه اقدامی دست زدند؟ این نکته را در ادامه بیشتر باز خواهیم کرد.
جنایت ادامه دارد؛ حالت جنگی در سرتاسر بیروت
همان طور که در قسمت پیشین شرح دادیم، نیروهای تابع جوزف سعاده در گردانهای «بیجین» (شاخه نظامی حزب کتائب) عابران مسلمان را در شمال بیروت به رگبار بستند. طبعاً خبر این کشتار به سرعت در سطح بیروت پیچید و عابران به جای عبور از این منطقه، از سایر خیابانها و مسیرها عبور میکردند. در نتیجه منطقهای که جوزف سعاده به رگبار بسته بود، خالی از عابران پیاده و غیرنظامی میشود.
ربایش شهروندان غیرنظامی در سطح خیابان و در اوج خونسردی، جنایتی بود که فالانژهای حزب کتائب آن را کلید زدند
از طرف دیگر، این رخداد بعد از فاز اول درگیریهای موسوم به «نبرد هتلها» رخ داد و طرفهای دیگر – به ویژه «جنبش ملی» (الحرکه الوطنیه) – نیز دارای نیروهای مسلح بودند و میتوانستند وارد نبرد شوند. {برای درک بهتر این فضا، بازخوانی قسمتهای بیست و سوم و بیست و چهارم توصیه میشود.} با توجه به دو نکته فوق، طبیعی است که عملیات جوزف سعاده در به رگبار بستن مسلمانان نباید ساعتی بیشتر به طول بینجامد و از اینجا، دقت در نوع رویکرد و اقدامات حزب کتائب از اهمیت به سزایی برخوردار است.
جوزف سعاده ماجرا را اینگونه شرح میدهد: «خیابانها خلوت شد. به نظر میرسید دیگر “سفر شکار” (رحله الصید) پایان یافته است! تا صدها متر جلوتر کسی در جاده شارل حلو نمانده بود. [به عبارت دیگر، طعمهای باقی نمانده بود که او را به رگبار ببندیم!] ناگهان از جایی، کسی فریاد زد: “تعداد زیادی مسلمان در [ساختمان] شرکت برق جمع شدهاند.” همه ما به سمت ساختمان اداره برق حرکت کردیم. فهمیدیم که هنوز سفر شکار ما پایان نیافته است! اگر جنایت همچنان ادامه پیدا کند، پس زنده باد جنایت!!»
نقشه منتشره در کتاب «انا الضحیه والجلاد انا» (من هم قربانی هستم هم جلاد!) نوشته «جوزف سعاده»
در این نقشه، محل وقوع جنایت شنبه سیاه، محل کشف و دفن «رولان سعاده» و همچنین اردوگاه «تل الزعتر» مشخص است
او سوار ماشین به سمت اداره برق میرود: «به آنجا که رسیدم، جوانان [مسلح فالانژ] در برابر ساختمان پایکوبی میکردند! همگی هیجان زیادی داشتند تا کار اسلام را یکسره سازند! هر کارگری که میخواست فرار کند، توسط این جوانان به قتل میرسید! در این اوضاع آشفته، به ماشین خود تکیه داده و صحنه را مشاهده میکردم!»
جوزف سعاده ادعا میکند در برابر ساختمان اداره برق، غرق در افکار خود بود و حتی ماجرا را به دقت نظاره نمیکرد! او ادامه میدهد: «در چنین وضعیتی، تعدادی از جوانان [مأمور حزب کتائب] با سرعت گفتند: “بابا سعاده، باید سریع به خانه برگردی. وضعیت در اوج حساسیت و نگرانی است. آتش جنگ در کشور زبانه کشیده است. بیا سریع به خانه بازگردیم. مرا سوار صندلی عقب کردند. من هم تمکین کردم؛ طوری که گویا خمیری در دستان آنها شده بودم!!» به این ترتیب، ماجرای جوزف سعاده خاتمه یافت. اما جنایتهای شنبه سیاه همچنان ادامه دارد.
حرکت به سمت کودتا؛ تصرف شرق بیروت و ممنوعیت تردد مسلمانان
در شکلگیری جنگ داخلی لبنان، روز ۶ دسامبر ۱۹۷۵ برابر با ۱۵ آذرماه ۱۳۵۴ یک نقطه عطف بزرگ محسوب میشود. روزی که با صحنهگردانی تمامعیار حزب کتائب، لبنان به نقطه غیرقابل بازگشت رسید و جنگ در آن حتمی شد. قتل عام در بزرگراه شارل حلو و بندر بیروت و همچنین حمله به شرکت برق، تنها رخدادهای مهم این دوره نبود؛ بلکه فالانژهای وابسته به حزب کتائب در ساعات بعد نیز مرتکب جنایتهای دیگری شدند.
نیروهای حزب کتائب، بخش شرقی پایتخت را اشغال کردند
روایت جوزف سعاده همین جا تمام میشود؛ زیرا او به خانهاش بازمیگردد. اما جنایت فالانژها همچنان ادامه دارد! آنها در گام بعد، خیابانها را میبندند و به مسلمانان در مناطق تحت کنترل خود اجازه تردد نمیدهند! در این ماجرا، جمعیت مسلمان قابل توجهی توسط مسلحین ربوده میشوند که در کتاب «مدخل لدراسه العنف الطائفی فی لبنان» ادعا شده تعداد آنها به ۱۵۰ نفر میرسد.
شدت جنایات در این مقطع زمانی نیز به قدری زیاد است که «جوزف ابوخلیل» در کتاب معروف خود «قصه الموارنه فی الحرب» تلاش میکند بر روی آن سرپوش بگذارد. او در این قسمت هیچ توجیهی پیدا نکرده و صرفاً مدعی است برخی بزرگنماییها در این زمینه صورت گرفت! «اینکه گفته میشود برای اطمینان از مسیحی یا مسلمان بودن، مردان را عریان میکردند تا “ختنه” چک شود، صحت ندارد و هیچگاه [برای ما (رهبران حزب کتائب)] اثبات نشد.» دقت در این تکذیبیه، دلالتهای مهمی دارد. یعنی نویسنده میپذیرد که فالانژهای وابسته به کتائب، عملاً دست به کودتا زده و خیابانهای بخش شرقی بیروت را تصرف کردند. همچنین او مینویسد که کودتاچیان مانع تردد شهروندان مسلمان شدند و تنها به مسیحیان اجازه تردد میدادند؛ اما صرفاً عریان کردن مردان را تکذیب میکند!
جوزف ابوخلیل، سردییر وقت نشریه داخلی کتائب (نشریه العهد) و دبیرکل سابق حزب کتائب
او روایت رسمی حزب کتائب از جنگ داخلی را بازگو میکند
در قسمت نهم با عنوان «فاجعه بزرگ عینالرمانه» نشان دادیم که روایتهای جوزف ابوخلیل جانبدارانه و مخدوش است. او به صورت حرفهای تلاش میکند چهرهای منطقی از حزب کتائب ارائه داده و در جنایات نیز آنها را «قربانی» نشان دهد! به عنوان نمونه، در مورد کودتا در شرق بیروت مینویسد که بعد از اتفاق صبحگاهی (قتل عام مسلمانان در شمال بیروت)، اطمینان داشتند که گروههای چپگرا و فلسطینیها به مناطق مارونی حمله میکنند و آنها برای دفاع خود چارهای نداشتند جز اینکه خیابانها را ببندند و مانع تردد کسانی شوند که احتمال همکاریشان با چپها وجود داشت!
اما این استدلال، به غایت مخدوش است. ضمن اینکه بر روی برخی جنایات تلاش میکند پرده بیندازد! اولاً در آن زمان علاوه بر گروههای فلسطینی، گروههای چپگرا نیز شاخههای نظامی مسلح داشته و آماده نبرد با راستگرایان افراطی مارونی بودند. در میان این گروههای چپگرا، برخی چهرههای شاخص مسیحی نیز وجود دارند و در نتیجه تفکیک مذهبی نمیتوانست مانع از آن شود که – احیاناً – گروههای چپگرا برای گردآوری اطلاعات میدانی در شرق بیروت تردد کنند. ثانیاً در روایت وی، این نکته غائب است که بخشی از محلات غرب بیروت نیز مسیحینشین بودند. اگر حزب کتائب حقیقتاً نگران موج انتقامجویی مسلمانان بود، باید ابتدا این مسیحیان را به شرق بیروت منتقل میکرد. ثالثاً او توضیح نمیدهد که در نقاط ایست و بازرسی، فالانژها چگونه اطمینان پیدا میکردند که عابران غیرنظامی، مسیحی باشند؟
فالانژهای گردان بیجین بر روی نفربرهایی که در اختیار داشتند
آنها از دسامبر ۱۹۷۵ (آذر ۱۳۵۴) تصرف پایتخت و پاکسازی مذهبی را شروع کردند!
لازم به ذکر است که بعد از این جنایت – و برخی جنایتهای مشابه – دولت وقت لبنان به این جمعبندی رسید که باید در مدارک هویتی شهروندان، طایفه وی را ثبت کنند. اما در آن زمان (دسامبر ۱۹۷۵) هنوز چنین امکانی وجود نداشت! همچنین باید گفت عریان کردن مردان و چک کردن ختنهگاه، اقدامی است که به تواتر – حتی در منابع مارونی – در مورد جنایت «اردوگاه تل الزعتر» نقل شده است. اما جوزف ابوخلیل در کتاب خود، مدعی است هیچگاه چنین جنایتی رخ نداد! همین موضوع باعث میشود تا تکذیب ضعیف وی در مورد شنبه سیاه نیز چندان قابل اتکا نباشد.
جمعبندی
در قسمت پیشین، در ابتدای بخش جمعبندی نوشتیم: «ماجرای شنبه سیاه، از مهمترین نقاط عطف جنگ داخلی لبنان محسوب میشود و در خاطر جمعی عموم لبنانیها جایگاه ویژه و خاصی دارد. … یکی از پیامدهای این روز خونین، مهاجرت معکوس خانواده سیدحسن نصرالله و بازگشت آنان به زادگاه خود در حومه شهر صور واقع در جنوب لبنان بود.»
در این قسمت نشان دادیم که بلافاصله بعد از کشتار بزرگ مسلمانان در بزرگراه شارل حلو، فالانژها به شرکت برق بیروت حمله کردند تا در آنجا نیز مسلمانان را به قتل برسانند. جالب است که فرمانده این جنایت، صراحتاً از تعبیر «یکسره کردن کار اسلام» صحبت میکند! او حتی نمیگوید جنگ با «مسلمانان»؛ بلکه فالانژها میخواستند کار «اسلام» را یکسره سازند!
گردانهای بیجین در حال عملیات خانه به خانه
اما مهمترین وجه ماجرای شنبه سیاه، از ظهر به بعد آغاز شد. جایی که فالانژها بخش شرقی بیروت را تصرف کرده و مانع تردد مسلمانان شدند. بهترین تعبیری که برای این اتفاق میتوان به کار برد، «زمینهسازی برای پاکسازی کامل منطقه از مسلمانان» است. به عبارت دیگر همان کاری که صهیونیستها در فلسطین اشغالی دنبال کردند، این بار به شکل دیگری توسط فالانژها در بیروت شرقی صورت گرفت. این ماجرا نقش مهمی در زندگی شهید سیدحسن نصرالله داشت. زیرا پدر سید مقاومت در نهایت تصمیم گرفت بیروت را ترک کرده و به زادگاه خود در جنوب لبنان بازگردد.
انتهای پیام/